باز اين
کوچه ها... خيابان ها، حس و حال محرمی دارند
ابرهايی که
بر سر شهرند، باز باران نم نمی دارند
ای بلند ِ
بلندمرتبه! عشق! ای مسافر که می روی به دمشق!
ای سر ِ
سربلند ، موهايت ... چه شگفتی اعظمی دارند
من هزار و
چهارصد سال است، می دوم در به در به دنبالت
روزهايم
هميشه عاشوراست... زخم هايم چه مرهمی دارند
باد می آمد
و همه گفتند : (وه! چه رقصی گرفته گيسويت...)
السلام
عليک يا مصباح! "روضه هايت عجب غمی
دارند"
روزهای
مقدسی دارم... اوج غم در کنار يک شادی...
شادمانم که
دستهای من، توی اين باد پرچمی دارند
پرچم زلف
مشکی ات، سرخ است...پرچم سرخ تو سياه شده
چشمهای
محرمی تو ... چه غم انگيز عالمی دارند
کشته ی اشک
ها ! شفيع عشق... فاتح قله ی رفيع عشق!
باز در
سينه ها عزاداری ست...شانه ها بار ماتمی دارند...
وحيده
افضلی