آواره
بيرون می روم با سايه ای تنها
شايد
تو آنجايی ميان شهر آدم ها
در
آن طرف شهری ست با جغرافيای بيست
آنجا
به غير از عشق بی شک ماجرايی نيست
من
اين طرف در مرکز يک شهر خاموشم
پس
کوچه هايش را در اين دفتر نمی پوشم
ها
می کنم دستان سردم را که خشکيده ست
انگار
قنديل از نگاه شهر باريده ست
اين
جمعه ها ی ساکت و تعطيل، کمرنگ ست
در
ندبه ها فرصت برای حرف ها تنگ ست
حالا
دعاهای زمين عصيان تکرار ست
طرز
نگاه آدمک ها گنگ و آوار ست
در
کوچه ها مانده ست ردی از نگاهی خيس
شايد
خيابان می رود سمت گناهی خيس
فرم
مداد قرمزم خاکستری رنگ ست
يک
روزنامه داد زد هر روزمان جنگ ست
هر
روز می گردم پی شهری که آنجايی
شهری
که نان می داد در سرمشق، بابايی
شهری
که دارايش انار سرخ را می کاشت
تصميم
کبری زير باران گفتنی ها داشت
اکرم بهرامچی
:: برچسبها:
اکرم بهرامچی ,
آواره بیرون می روم با سایه ای تنها ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر درباره امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
اشعار مذهبی ,
شعر امام زمان ,
شعر در وصف حضرت مهدی ,
شعر برای صاحب الزمان ,
شعر مهدوی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 326