بيا
که بی تو به عشقم دروغ می بندند
بيا
که سخت به اين انتظار می خندند
در
اين زمانه که « زخم زبان زدن » هنر است
بيا
ببين که رفيقان ، همه هنرمندند
چقدر
مردم اين شهر بی خيال تواند
و
از نبودنت انگار شاد و خرسندند
چقدر
تک تک اين نامه های چشم به راه
به
نامه های همان کوفيان همانندند
بيا
و يوسف کنعانِ من خودت بنگر
برای
اينکه نيايی چه چاه ها کندند …
به
جان تو نه ، به جان خودم همين ابيات
برای
آمدنت سخت آرزومندند
هزار
سال گذشت و هنوز منتظرم
بيا
که سخت به اين انتظار می خندند
بهزاد
نجفی