چگونه
تاب بيارم نديدنت را من؟
خدا
کند که ببينم رسيدنت را من...
ببين
چه بر سر من با فراق آوردی
منم
اسير نگاهت , بجا نياوردی؟
حکايتي
شده اين جمعه ها و دوری من
شکسته
از غم تو شيشه ی صبوری من
کجا
پی تو بگردم؟ ميان صحرا ها؟
به
من به چشم غريبه نگه نکن آقا...
جوان
, ولی به خدايت قسم که پيرم من
بعيد
نيست اگر جمعه ای بميرم من
دوباره
جمعه رسيده ست فرصتم دادی
مرا
به جان عزيزت خجالتم دادی
نشسته
نام تو بر لب برای دلداری
به
روی گردن من حق آب و گل داری
ميان
بغض گلويم که آه پيدا نيست
بدون
تو به خدا ره ز چاه پيدا نيست
قبول
, حق تو را خوب ادا نکرده دلم
به
عهد بسته ی با تو وفا نکرده دلم
اگر
محل ندهی تو خدايی حق داری
اگر
که جمعه ی بعدی نيايی حق داری
ياسين
قاسمی