با چشم شهرآشوب خود ما را زليخا می
کنی
يعقوب چشمان مرا تنها تو بينا می
کنی
ديگر نمی داند کسی فرق ترنج و دست
را
يوسف! تمام شهر را داری زليخا می
کنی
دروازه های نور را بستند و ما و
تيرگی
کی می رسی و ناگهان دروازه را وا می
کنی؟
باغ زمستان ديده ام با شاخه هايی يخ
زده
کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می
کنی؟
آه ای قيام قامتت آشوب روز واپسين!
چه محشری با قامتت يک شب تو برپا می
کنی؟
فردای من امروز شد، امروز من ديروز
شد
تا کی بگو ای نازنين امروز و فردا
می کنی؟
بی تو گذشت اين جمعه هم ای صاحب عصر
و زمان
عصر کدامين جمعه را صبح تماشا می
کنی؟
احمد چگینی
:: برچسبها:
احمد چگینی ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر درباره امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
شعر عاشقان مهدی ,
شعر برای امام زمان ,
اشعار مذهبی ,
با چشم شهر آشوب خود ما را زلیخا می کنی ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
شعر در وصف امام زمان ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر امام زمان ,
مجموعه اشعار درباره امام زمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 325